معنی واحد مقیاس گرما

لغت نامه دهخدا

واحد مقدار گرما

واحد مقدار گرما. [ح ِ دِ م ِ رِ گ َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) واحدی است که برای سنجش مقدار گرما به کار میرود. واحد مقدار گرما در دستگاه.S.K.M کالری بزرگ است و آن مقدار حرارتیست که گرمای یک کیلوگرم آب مقطر را یک درجه بالا می برد و کالری کوچک 11000 کالری بزرگ است.


مقیاس

مقیاس. [م ِق ْ](ع اِ) اندازه.(منتهی الارب)(آنندراج). مقدار و اندازه.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || ملاک. معیار:
ترا ندهند هرچ از بهر تو نیست
به هر کار این سخن را دار مقیاس.
سنائی(دیوان چ مصفا ص 172).
باقی درهای جان و اختران
هم بر این مقیاس ای طالب بدان.
مولوی.
|| آنچه بدان اندازه کنند.(منتهی الارب)(آنندراج)(از اقرب الموارد)(ناظم الاطباء). میزان. هرچیزی که چیز دیگر را بدان قیاس کنند و اندازه و مقدار آن را بدانند مانند گز، زرع، جریب و لیتر. ج، مقاییس.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- واحد مقیاس(اصطلاح فیزیکی)، برای اندازه گرفتن هریک از کمیتها واحدی از همان جنس انتخاب می گردد و کمیتها نسبت به آن واحد سنجیده می شود. چنین مقیاسی را واحد مقیاس نامند.
|| مقیاس شخصی بود از چوب سخت یا از دیگر گوهرها بغایت راستی تراشیده و تیز سر چون مخروط. و او را بر زمین هموار زنند بر کردار میخ عمود بر رویش و آفتاب را پیدا. و آنگه سایه ٔ او را قیاس کنند تا دانند که سایه ازمقیاس واجزای او چند است و آن خط که به میان سرمقیاس و سرظل پیوندد او را قطرالظل خوانند.(التفهیم ص 182). || آلتی که بدان اندازه ٔ مسافات را معین نمایند.(ناظم الاطباء). || میلی که بدان جراح ژرفای زخم را گیرد.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا)(ازاقرب الموارد).


گرما

گرما. [گ َ] (اِ) مقابل سرما. حرارت. حرّ: تَهم، سختی گرما. حَمیم، گرمای سخت. دِف ء، دفاء، سَهام، شدت گرما. صَیهَب، شدت گرما و روز گرم. صَیهَد، شدت گرما. وَعک، سختی گرما. (منتهی الارب): سپاه گرد آمده بود آنجا و گرمائی گرم بود. (ترجمه ٔ طبری بلعمی).
بانگ زله کرد خواهد کر گوش
و ایچ ناساید به گرما از خروش.
رودکی (سعید نفیسی ص 1079).
نه گرماش گرم و نه سرماش سرد
همه جای شادی و آرام و خورد.
فردوسی.
رنجه ز گرمای تموز آن و این
خفته و آسوده بزیر ظلال.
ناصرخسرو.
علم چون گرماست نادانی چو سرما در قیاس
هر که از سرما گریزد قصد زی گرما کند.
ناصرخسرو.
شیرین و سرخ گشت چنان خرما
چون برگرفت سختی گرما را.
ناصرخسرو.
در این گرما که باد سرد باید
دل آسان است، با دل درد باید.
نظامی.
تو خفته خنک در حرم نیمروز
غریب از برون گو به گرما بسوز.
سعدی (بوستان).
بنالید کای طالع بدلگام
به گرما بپختم درین زیر خام.
سعدی (بوستان).
ایشان را سخت می آمد در گرمای گرم روزه داشتن. (تفسیر ابوالفتوح).

فارسی به عربی

مقیاس

متر، مقیاس، موشر


واحد سنجس گرما

سعره حراریه

عربی به فارسی

مقیاس

اندازه , اندازه گیر , اندازه گرفتن , اندازه گیری , سنجش , کفه ترازو , ترازو , وزن , پولک یا پوسته بدن جانور , فلس , هر چیز پله پله , هرچیز مدرج , اعداد روی درجه گرماسنج وغیره , مقیاس , معیار , درجه , میزان , مقیاس نقشه , وسیله سنجش , خط مقیاس , تناسب , نسبت , مقیاس کردن , توزین کردن

مترادف و متضاد زبان فارسی

مقیاس

قاعده، معیار، ملاک، اندازه، تعداد، حد، مقدار، میزان، واحد، نمونه، اشل

فرهنگ معین

گرما

(گَ) [په.] (اِ.) حرارت، سختی گرما.

فرهنگ عمید

مقیاس

آنچه با آن اندازۀ چیزی را معین کنند، اندازه، آلت سنجش،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مقیاس

سنجه، پیمانه

معادل ابجد

واحد مقیاس گرما

491

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری